|
سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, :: 17:50 :: نويسنده : miss alone
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال؟ چیست در خلوت خاموش کبوترها؟ چیست در کوشش بی حاصل موج؟ چیست در خندة جام؟ که تو چندین ساعت، مات و مبهوت به آن می نگری؟! -نه به ابر، نه به آب، نه به برگ، نه به ابن آبی آرام بلند، نه به این خلوت خاموش کبوترها، نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام، من به این جمله نمی اندیشم. من، مناجات درختان را، همگام سحر، رقص عطر گل یخ را با باد، نفس پاک شقایق را در سینة کوه، صحبت چلچله ها را با صبح، نبض پایندة هستی را در گندمزار، گردش رنگ و طراوت را در گونة گل، همه را می شنوم، می بینم. من به این جمله نمی اندیشم به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی، تک و تنها به تو می اندیشم. همه وقت، همه جا، من به هرحال که باشم به تو می اندیشم تو بدان این را، تو بدان! تو بیا تو بمان با من، تو بمان! × جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند. اینک این من که به پای تو درافتادم باز ریسمانی کن از آن موی دراز، تو بگیر، تو ببند! × تو بخواه پاسخ چلچله ها را، تو بگو! قصة ابر هوا را، تو بخوان! تو بمان بامن، تنها تو بمان! در دل ساغر هستی تو بجوش! من همین یک نفس از جرعة جانم باقی است، آخرین جرعة این جام تهی را تو بنوش! فریدون مشیری بهار را باور کن
همه می پرسند چیست در زمزمه مبهم آب؟ چیست در همهمة دلکش برگ؟ چیست در بازی آن ابرسپید، روی این آبی آرام بلند، نظرات شما عزیزان: اشک
![]() ساعت22:42---1 آذر 1391
سلام کمتر پیش اومده بود یه شعر به این بلندی رو بخونم از شعر خوبت ممنونم از این که به ما سر زدی ممنونم از این که اشکال وبمونو گفتی ممنونم من مدیر وبلاگ نیستم ولی حتما بهش میگم امید وارم این همکاری ادامه داشته باشه. بازم ممنونم
پاسخ:خواهش می کنم .منم ممنونم که این شعر و خوندید و نظر دادید. منم امیدوارم این هم کاری ادامه پیدا کنه . ![]()
![]() |